محمود هرندي - مولفههاي قدرت در عرصه
جهاني در حال تغيير است. براي درک اين گزاره سياسي حتما نبايد سراغ کتب
تخصصي علم سياست رفت، بلکه نگاهي به تحولات موجود در اقصينقاط جهان حاکي
از محسوس بودن تغيير مولفههاي قدرت از «سخت» به «نيمهسخت» و «نرم» است.
براي
اولين بار جوزف ناي از استادان علوم سياسي دانشگاه هاروارد بود که در دهه
1990 ميلادي از قدرت نرم سخن گفت و هرچند در آستانه فروپاشي بلوک شرق، قدرت
آمريکا را در حال تغيير از سخت به نرم ارزيابي کرد، اما روند تحولات آينده
نشان داد واشنگتن، خود نيز با تهديدات نرمي مواجه شده که مي رود تا افول
سلطه يکجانبه اين کشور را در پي داشته باشد. هرچند برخي تندروهاي آمريکايي
با انکار محدوديت هاي قدرت واشنگتن تحت تاثير تغيير مولفه هاي اعمال قدرت
در نظام بين الملل تلاش مي کنند بحران نفوذ اين کشور در جهان امروز را به
انفعال دولت باراک اوباما نسبت دهند، اما وراي اين فرافکني ها، مصاديق
بحران مشروعيت براي اعمال قدرت آمريکا در جهان آنقدر ملموس است که به زحمت
مي توان آن را در سنجش مولفه هاي امروز قدرت ناديده گرفت.
واشنگتن که سال 2013 به تنهايي معادل 40درصد بودجه نظامي کل جهان را به خود اختصاص داده بود، اکنون به خوبي دريافته است که مولفه هاي قدرت نرم، ديگر نه وابسته به امکانات نظامي و کلاهک هاي هسته اي و پياده نظام مستقر در کشورهاي مختلف که تابعي از قدرت اقناع، محبوبيت و نفوذ يک کشور در جوامع ديگر است و باعث شده اين کشور بسان بسياري ديگر از کشورها با سرمايه گذاري روي تبليغات فرهنگي و توسعه آنچه سبک زندگي آمريکايي خوانده مي شود، براي توسعه قدرت نرم خود تلاش کند.
با اين همه، آنچه بيش از هر چيز ديگري قدرت نرم آمريکا را در جهان امروز تهديد مي کند، بي اعتمادي ملت هاي مختلف جهان به سياست هاي تجاوزکارانه ايالات متحده در دهه هاي پيشين است. با وجود اين که سردمداران کاخ سفيد تلاش مي کنند با عذرخواهي هاي خود از ديگر کشورها به دليل سياست هاي گذشته، فضاي موجود را تلطيف کنند، اما نظرسنجي ها نشان مي دهد افکارعمومي جهان دل خوشي از واشنگتن نداشته و راغب به همراهي دولت هاي مختلف با ايالات متحده نيستند.
اين در شرايطي است که گفتمان هاي رقيب گفتمان آمريکايي در سطح جهان قدرت تازه اي گرفته و همين امر نيز قدرت نرم آمريکا را تهديد مي کند. نظريه پردازان آمريکايي در کرسي هاي شرق شناسي خود به خوبي آگاهي يافته اند اسلامگرايي غيرافراطي به طور بي سابقه اي محبوبيت يافته و رقيبي براي گفتمان ليبرال سرمايه داري شده است.
هرچند طي دهه هاي اخير تلاش شده با برجسته سازي راديکاليسم اسلامي، گروه هاي تندروي تروريستي نماينده جهان اسلام معرفي شوند، اما تلاش هاي تازه دولت يازدهم در ايران و ارائه يک چهره ميانه رو از کشورمان، بخش عمده اي از تلاش هاي تبليغاتي غرب را خنثي کرده و به نظر مي رسد اين روند مي تواند آمريکا و متحدانش را از نظر قدرت الهام بخشي لااقل در بخش مهمي از کشورهاي اسلامي با مشکل مواجه کند.
به هر ترتيب آنچه به خوبي معرف مولفه هاي قدرت در قرن بيست و يکم است، پايان يافتن اتکاي محض به بنيه نظامي و اهميت پيدا کردن توان اقناع و الهام بخشي افکارعمومي است و اين نه فقط با تکيه بر رسانه هاي قدرتمند و صنعت فيلمسازي و ايده پردازي هاي آکادميک، که با پشتوانه ظرفيت هاي گفتمان سازي و اعتمادآفريني در ميان ملت هاي جهان امکان پذير است. بديهي است ملت هايي که به تجربه دريافته اند برخي کشورها به جز منافع خود به منافع ملتي ديگر نينديشيده و حتي ژست کمک هاي انساندوستانه شان نيز از سر کسب منافع بيشتر است، نمي توانند ادعاهاي حقوق بشري را باور کنند. همين امر کشورهايي با سابقه تجاوز به حقوق ديگر ملت ها را در شرايط سختي قرار داده است.
با وجود اين کشورهاي ديگري که داراي گفتماني مستقل و فراگير بوده و در پيشينه شان برهم زدن صلح و امنيت جهاني ديده نمي شود از اين امکان برخوردار هستند که از اين مولفه اثرگذار استفاده کرده و قدرت خود را برمبناي مولفه هاي قرن بيست و يکم افزايش دهند. شايد بر همين مبناست که جنگ سرد گفتماني و تبليغاتي سال هاست بين گفتمان انقلاب اسلامي و گفتمان ليبرال سرمايه داري آمريکايي در جريان است و گذشت زمان نشان مي دهد کدام يک از اين دو گفتمان امکان پيروزي خواهد داشت. کشورهاي غربي بيش از ده سال است تهران را متهم به تلاش براي ساخت سلاح هسته اي مي کنند، چراکه در گفتمان مسلط بر اين کشورها، هنوز کلاهک هسته اي به عنوان قدرتمندترين سلاح نظامي، مولفه لازم براي حفظ اقتدار بين المللي يک کشور بوده و اين درحالي است که ايران نه در قدرت سخت که در عرصه قدرت نرم منافع اين کشورها را تهديد مي کند و به همين خاطر آنان اکنون دريافته اند که شايد اتهامات حقوق بشري، بيش از تکرار ادعاهاي هسته اي بتواند برايشان راهگشا باشد.با اين همه تجربه نشان داده است اتهام زني بي اساس نمي تواند قدرت نرم يک کشور را محدود کند و با اين حال کشور مدعي برخورداري از مولفه هاي قدرت نرم بايد از چنان هوشمندي برخوردار باشد تا توان گفتمان سازي خود را از طريق غلتيدن در بحران شعارزدگي تضعيف نساخته و بموقع از ظرفيت هاي خود در رويارويي نرم بهره ببرد.
به هر ترتيب همان طور که در قرن هاي گذشته، پارادايم هاي حاکم بر مفهوم و اشکال قدرت دچار تغيير شده و زماني صدرنشيني نيروي دريايي کشورها، جاي خود را به نيروي زميني داد و زماني ديگر اين نيروي هوايي بود که در صدر مولفه هاي قدرت قرار گرفت و بعد سلاح هاي شيميايي و توان موشکي تعيين کننده شد و پس از آن نوبت به سلاح هاي هسته اي رسيد، حالا مفهوم قدرت دوباره در حال پوست اندازي است و مولفه هاي رواني، تبليغاتي و سايبري اهميتي مضاعف يافته و در چنين زمانه اي، کشورها بايد خود را براي رقابت در اين عرصه آماده کنند. شايد اگر اين تغيير رويکرد به رسميت شناخته شود، بايد در آينده منتظر انتقال بودجه هاي نظامي به سمت سرمايه گذاري در پروژه هاي علمي، فرهنگي و رسانه اي بود.