بیا ای دل دل به مـــن ده تا دلــــدار کسان نگردم
زدل با یکی باشــــم و دلبــر نامــه رسان نباشم
به هرباب عشق و دوستی ســر به زیرم شقایق
خوشم که مجنون باشم و رستم دستان نباشم
صفای عشق در نگاه ایینه ی صاف اســت همی
خوشم که با قلم باشم و بی قلم رقصان نباشم
بنالـــم از دل تا دل نازم به خـــوش نازد به روزگار
میان گلعزار باشم و میان هیچ نیستان نباشم
شقایق دهد رنگ زیباو بوی خوش از ذات خلقت
زحال او قلم ببوید و بی قلم در خط دیوان نباشم
مرا دل یکی ان که هدیه بر تو گشته کنون از من
به روح جان تو هدیه است ـدر غیر جانان نباشم
منم هاتف به رمز عشق نویسم کتاب عشق را
بنالم به شقایق، خوشم بر دیگری نالان نباشم